#احساس_اشتباهی_پارت_45
رو لبش بود چیزی توی دلم تکون خورد
هلیا با هیجان گفت : واو چه پسر عمه ای داریمااا
با نزدیک شدن عمه اینا همه به سمتشون
رفتیم ،عزیزو عمه هم و بغل کردن و هر
دو زدن زیر گریه بعد از چند دقیقه از هم
جدا شدن عمه با برادراش احوال پرسی
کرد و بابا و عمو عمه رو بغلش کردن
...بعد از احوال پرسی با بزرگ ترها، اومد سمت ما
عمه:ماشالا چه خانومی شدین شما سه تا
_خوش اومدی عمه جون
عمه:عمه به فدات،چقدر دلتنگتون بودم..،،
با شوهر عمم احوال پرسی کردیم بعد
رهام اومد سمت ما نگاهی به هر سه
تامون انداخت اما لبخندش وقتی به هلنا نگاه کرد عمیق تر بود
دستشو دراز کرد
_سلام خانوم های زیبا ، من رهامم یادتون که نرفته؟
هلنا دستشو فشرد 4
_خوش اومدین به وطن
1 8
خانواده ی ما از لحاظ دست دادن به پسر
های اقوام نزدیک ، مشکلی نداشتن و
خیلی راحت برخورد میکنیم.
بیشتر همه با هم دوست و صمیمی بودیم
رهام دستشو طرف دراز کرد با دقت
نگاهی بهم انداخت گفت : باید ساینا باشی درسته؟
romangram.com | @romangram_com