#احساس_اشتباهی_پارت_44

یه مانتوی صورتی روشن کوتاه با یه
شلوارکتون لوله تفنگی سفید باشال
سفید پوشیدم ، یه ارایش ملایم کردم
میخواستم برای اولین دیدار خوب به نظر بیام.
تازه اول پاییز بود هوا هنوز سرد نشده بود
_ساینی بدو دیر میشه 2
_اومدم مامان
عمو فرزاد رفته بود دنبال عزیز ما هم
سوار ماشین شدیم رفتیم سمت فرودگاه
ساعت 1 0پروازشون بود،یکم هیجان
داشتم و دلم میخواست اولین دیدار عالی باشم.
همه کنار هم منتظر ورود مسافرا بودیم
هلنا:میگم ساینی به نظرت برخورد رهام با من چطوره؟
_نمیدونم ولی حتما خوبه این یه هفته شناختیش یا نه؟
_اره بابا یکم که تو توضیح دادی یکمم
خودم باهاش چت کردم،به نظر پسر خوبی میاد
بادیدن عمه و شوهر عمه با هیجان دستی تکون دادم
_ عزیز ببین عمه فیروزس،وای ماشالا عمه اصلا پیر نشده،اوه اونم رهامه
_کو کجاس؟
هلی:اوناهاش پشت عمه اینا
نگاهم به پسر قد بلند کت و شلواری
افتاد که پشت عمه و شوهر عمه داشت
سمت ما میومد وقتی دید نگاه ما
متوجهش هست دستی تکون داد برامون 3
نمیدونم چی شد با نگاهش و لبخندی که

romangram.com | @romangram_com