#احساس_اشتباهی_پارت_37

1 4_ 2
درو محكم كوبيدم و با قدمهای محكم
رفتم قسمت پذیرش نسخه که من و هلی کارمیکنیم...
اما اونجا نبود خيلي از دستش عصبي بودم
-خانوم فهيمي خانوم نستو رو نديدي؟
خنديد و با دستش اتاقي رو كه
لباسامونو ميذاشتيم نشون داد،تندي
رفتم سمت اتاق همين كه درو باز كردم
هلنا گفت : خشـم اژدها وارد ميشود
-خيلي بيشعوري هلي حالا منو مچل ميكني؟
ميون خنده گفت : حالا چي شده مگه؟
-ابروي منو جلوي اين قوزميت بردی،
فكر كرده عاشق چشم و ابروش شدم،
هلي ميكشمت فهميدي؟
-ساینی ما كه دوستيم دختر عموييم دلت مياد
-حرف نزن خوبم دلم مياد
پريدم سمتش محكم مقنعه اش رو
كشيدم يه دونه ام لگد پروندم
طرفش ، اونم نامردي نكرد مقنعه ام رو 3
كشيد كه باعث شد كليپسم باز بشه و
موهاي لختم بريزه رو صورتم،هنوز
درگير بوديم كه در اتاق باز شد دست من
تو موهاي فر هلي دست اونم دور يقه ي
من ،با داد شايسته هردومون هل كرديم
-اينجا چه خبره خانوما اينجارو با مهد

romangram.com | @romangram_com