رمان احساس اشتباهی

#احساس_اشتباهی_پارت_38

كودك اشتباه گرفتين؟يكبار ديگه چنين
كارهايي ازتون ببينم هردوتون اخراجيد
درو محکم كوبيد رفت،
منو هلنام مثل منگلا همينطور وايساده بوديم
-خاك تو سرمون ببين با چه وضعي مارو ديد
-همش تقصيره توعه
-نخير،تو مقصري كه انقد بي جنبه اي
-ميزنمتا هلي بدو بريم تا اخراج نشديم
لباسامونو مرتب كرديم رفتيم سر كارمون
تازه رو تخت دراز كشيده بودم كه يه
پيام از رهام برام اومد ،
تو اين ٢ماه خيلي بهش عادت كردم ４
گاهي حس ميكنم دوسش دارم سري
براي افكارم تكون دادم
-سلام بانو بيداري؟
-سلام اره
-خوبي چه خبر؟
-اينجا سلامتي ، اونجا چه خبر؟
-من يه خبر خوب برات دارم
-چي؟
-ما هفته ي ديگه ايرانيم
-واقعاً؟
-اره دلم ميخواد از نزديك ببينمت
)واي حالا چيكار كنم(
-هلنا خوش حال نشدي؟

romangram.com | @romangram_com