رمان احساس اشتباهی

#احساس_اشتباهی_پارت_34

_اره اما الان خوشتيپ تر شده
به يكي از عكساش كه خنديده بود نگاه كردم لبخند زدم
_هوي ساینی عاشق شدی
_كي؟!من؟نه ８
_دروغ نگو
با اين حرف هلي قلبم هري ريخت....
اما گفتم :نه ديوونه كي با دو تا پيام عاشق ميشه )تو دلم گفتم اره بابا
عاشقی کجا بود(
_اره انقدر از دختراي اينطوري بدم مياد
در جواب هلی فقط سرمو تكون دادم ، اما
فكرم خيلي مشغول بود ،چون ادم گاهی
الکی الکی میبینه عاشق شده و خبر نداره
1 3
رفتن سامان و يك ماهي ميشه روزها تند از پی هم ميگذرن بدون هيچ
اتفاق خاصی
-ساينا كجايى؟
-چي ،چي شده؟
-حواست كجاس عاشق شدی؟
-برو بابا چی ميگی
-يه ساعته دارم صدات ميكنم اصلا ً حواست نيست
-خب بگو الان گوشم با تواِه
-نه تورو خدا ميخواي الانم برو تو هپروت ９
بعد چشماشو تنگ كرد گفت :ببينم نكنه موادی چيزی ميزنی ؟ هاااان ،
وای خاك بر سرم معتاد شدی رفت
)همینطور جیغ جیغ میکرد(

romangram.com | @romangram_com