#احساس_اشتباهی_پارت_32

عزيز دارن براش آش پشت پا ميپزن،منو هلنا
داريم ظرفارو آماده ميكنيم هيواهم كه
از زيركار به بهانه ي درس در رفت
_راستي هلي
_چيه؟
_يادم بنداز عكساي رهامو نشونت بدم
_إه آفرين.اين پرهام كه انقد نچسبه كه بيا و ببين
1 2
_ای بابا زورش مياد دوكلمه با آدم حرف بزنه منم ديگه محلش نذاشتم
_نه رهام كه خيلي خوش برخورده،
انگارحول و حوش مهر به ايران برميگردند
_پس ما جمال اين شاه پسراي عمه جونمون رو ميبينيم
زن عمو:دخترا بياين كاسه هارو بيارين
_ميگم هلی پاشو بريم آش نذری بديم
بلكه بختمون بازشد مثل قديما آش و ميگيرن جاش گل ميذارن
_عزيزم اون مال قديما بود نه الان که همه اینترنتی همسر زندگیشونو پیدا
میکنن
_ساينا كاسه شدي؟ 6
_بدو بريم تا مامان با چماق نيومده
با صداى بلندى گفتم : مامان اومدم
سامان درحال آش خوردن بود
_آش خور، تو برو اونجا ، جز آش چيزی ندارى بخورى،
الانم داری آش ميخوری...
عزيز: ساينا سربه سر بچم نذار، بخور مادر جون نوش جونت
_ايش اخه پسرم انقدر خودش رو لوس ميكنه؟

romangram.com | @romangram_com