#احساس_اشتباهی_پارت_30
رفتن، عمو زن عمو،هيرادو زنش هم به خانشون رفتن.
منو هلنا و هيوا شب خونه ي عزيز موندگار شديم.
همه در كنار عزيز تشك پهن كرديم
_عزيز چطور شد كه عمه فائزه مرد؟
هلي:آره عزيز
عزيز بعد ازكمي مكث،با صدائي كه
ناراحتي توش موج ميزد گفت:فائزه و
فواد )باباي من( دوسال تفاوت سني
بيشتر نداشتن ، فائزه دختر
شروشيطوني بود.
فيروزه رو آقاجونتون خودش شوهرش
رو انتخاب كرد ، فيروزه هم حرفي
نداشت و ميگفت كه آقا جون بزرگتر ماست و
خير وصلاحمونو بهتر از خودمون ميدونه، اما فائزه اينجوری 3
نبود و دلش عشق و عاشقي ميخواست.
١٤،١٥سالش بود عاشق پسر همسايمون
شد يه سال بيشتر نبود كه به محل ما
اومده بودن و به نظر پولدار ميومدن،
اما عمر عمتون به اين ازدواج كفاف نداد .
_عزيز ، عمه فائزه چجوري ُ مرد،مريض بود يانه؟؟
_خسته ام، بخواب
_يعني نمي گين؟
هلي:ساینی هيس، شايد دلش نميخواد ،بگه
_آخه هميشه به فوت عمه ميرسه ديگه نميگه
هلي:شايد مرور خاطرات گذشته رو
romangram.com | @romangram_com