#احساس_اشتباهی_پارت_24

_چرا ميزنی ديوونه؟ 4
هلنا:تو ٢٥سالت شده هنوز نميدونی
نبايد سن يه خانوم رو ازش بپرسی؟
_بروبابا ناقص شدم
_بودی گلم
عزيز: ننه انقدر بهم نپرين از ظهر كه
اومدين يه سره دارين حرف ميزنين مگه تخم كفتر خوردين؟
يه چائی با عزيز خورديم بعد همراه با
هلنا دوباره به داروخونه رفتيم تا شب
توداروخونه مشغول كار بوديم، هردو
خسته به سمت خونه رفتيم
تازه رو تختم دراز كشيدم كه برام پيام
اومد نگاهی به اسم فرستنده انداختم
"رهام" پيام رو باز كردم يه تيكه شعر كوتاه ،
)شب بخير....(
فقط همين يه جمله ، انقدر امروز خسته شده ام
كه تا چشمامو بستم خوابم برد.
_ساينا ميدوني چيه؟
_نه چيه؟ 5
_اين پسره پرهام...
_پرهام كيه؟
_احمق پسر عمت ديگه
_مگه فقط پسر عمه ي منه، خب چيكار كرده؟
_هيچي بابا بعد از يك هفته تازه جواب پيامم رو داد
_إه چي گفت؟

romangram.com | @romangram_com