#احساس_اشتباهی_پارت_20
_واه هلي با يه چت كردن ميخواستي چي بشه اصلا ً بگو ببينم خودت
چيكار كردي هان؟؟؟
_هيچي بابا هنوز جواب نداده
_راستي ببينم رهام بزرگست يا پرهام؟
8
_اوم فكر كنم پرهام
_من كه ميگم اينا اونجا انقده دور برشون دارن كه بياو ببين
_اره بابا پس فكر كردي پسر پيامبرن؟
همراه هلنا وارد داروخونه شديم بعداز
سلام با بچه ها به قسمت خودمون رفتيم
،بيمارا اونجا نسخه ميدادن و ما از رو 9
نسخه داروها رو ميداديم تو اين دوره
زمونه ي بيكاري به نظرم كار كردن تو داروخونه خيليم خوبه والله...
مشغول كار بوديم كه جناب شايسته
افتخار دادن تشريف اوردن ، يه پسره
خودخواه از خودراضي از دماغ فيل
افتاده بيشتر تشريف ندارندو اينجوري كه بنده
شنيدم خيليم دختر باز تشريف دارن ،
مدیونین اگه فکر کنین من فضولم من فقط خیلی کم کنجکاوم همین ...
هلنا كنار گوشم گفت:باز اين پسره ي پوفيوز اومد
_اوهوم
نينا يكي از دختراي داروخونه كه من
ميدونم از دوستاي صميمي اين آقاي
شايسته است " فقط دوستنا از اون دوست معمولی ها "
ما تا ظهر داروخونه بوديم از اونور با
romangram.com | @romangram_com