#احساس_اشتباهی_پارت_19
نوشتم:من هلنا دختر دائي فرزادم...
كمي با رهام چت كرديم راجب اونجا و اخلاقيات مردمش گفت
منم كمي راجب اينجا صحبت كردم و
زبون ريختم قرار شد گاهي باهم چت
كنيم ، گوشيو خاموش كردم خوابيدم
بي خبر از اينكه آينده چه خوابي برام ديده ....
صبح با صداي شيپور مامان بيدار شدم
صبحانه خوردم بعد از اماده شدن مامانو بوسيدم
_من رفتم مامان خوشگلم تا ميام شيطوني نكنيا باشه؟
_سانيـــا
_جوونم عشقم
_برو بلكه من يه نفس راحت از دستت بكشم
_اي به چشم
رفتم سمت واحد عمو اينا تا خواستم
زنگ رو بزنم در باز شد هلنا سانتي
مانتال بيرون اومد ،سوتي زدم :به به چه خوشگل شدي بلا
_خوشگل بودم ناقلا
_حالا من يه چيزي گفتم تو باور نكن 8
_جاي سلام صبح بخيرته؟
_تو كوچيكتري تو بايد اول سلام كني
همراه هم از ساختمون بيرون اومديم
_راستي ديشب با رهام چت كردم
_خوب چي شد؟
_خوب به جمالت ابشو گرفتم چلو شد
_إه مسخره نشو ديگه
romangram.com | @romangram_com