#احساس_اشتباهی_پارت_144
_آخ پام
پرهام اومد سمتم.
_چت شده؟
_پام...
_نشست کنارم، سرش و خم کرد تا پامو ببینه.
از فرصت استفاده کردم بلوز خیس کشیدم رو سر و بازوهای لختش.
_چیکار کردی؟ اه...اه....
_خوب کردم.
بلوز بالا بردم تا دوباره بزنم تو سرش که دستمو گرفت.
چون بی هوا بود پرت شدم عقب و پرهام افتاد روم.
_وای له شدم پاشو.
لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت.
فاصلمون خیلی کم بود و بدنم زیر هیکل گنده اش گم شده بود.
_پرهام پاشو.
اما پرهام بی توجه به تقلای من می خندید. 0 1
تکونی به بدنم دادم.
یهو مثل جن زده ها از روم بلند شد.
رفت سمت خونه.
شونه ای بالا انداختم و بلوزش و شستم پهن کردم.
نگاهی به آسمون انداختم ولبخندی زدم.
امشب با وجود دلقک بازی های پرهام تونستم برای ساعتی رهام و هلنا
فراموش کنم.
هروقت می دیدمش همین طور می شد. همه چی یادم می رفت، حتی
اینکه دیگه باکره نیستم.
حتی نمی دونم کی این بلا رو سرم اورد.
romangram.com | @romangram_com