#احساس_اشتباهی_پارت_142
خم شد و زد روی دماغم.
_به من دروغ نگو. دماغت داره بزرگ میشه.
دستی به دماغم کشیدم.
خندید و یهو کشیده شدم تو بغلش.
_دخترِ خل
دستم روی سینه اش گذاشتم.
_میشه ولم کنی انقد دم به دقیقه به من نچسبی؟
_از خدات باشه که یک پسر جنتلمن بغلت کرده
_ برو بابا
_ساینا؟
_بله 9 8
_برای چیزی که تموم شده چرا گریه می کنی مگه خودت اینطور نمی
خواستی؟
دوباره بغض کردم.
دستش را لای موهام سوق داد.
اشک هام جاری شدن.
_اییی ساینا
سرم و بلند کردم.
بلوزش و از خودش دور گرفت.
_ببین با لباسم چیکار کردی دختره بد.
یه لباس دیگه باید برام بخری.
با دستم زدم به بازوش.
_ دیونه وسط احساسات لطیف من یاد لباسش افتاده.
_لباس مارکم و خراب کردی باید بشوریش
_چی؟ عمراً
romangram.com | @romangram_com