#احساس_اشتباهی_پارت_141

دلم می خواست یه جای خلوت پیدا کنم و گریه کنم . 9 6
از عروس کشون هیچی نفهمیدم.
رهام و هلنا جلوی آپارتمان بدرقه کردیم.
عزیز خسته شده بود.
پرهام سمت خونه عزیز رفت.
کمک عزیز کردم و وارد خونه شدیم.
عزیز روی تختش دراز کشید.
شال و مانتومو در آوردم.
از جام بلند شدم .
رفتم سمت اتاقی که با هلنا شبا می خوابیدیم
در کمد باز کردم و بلوز وشلواری برداشتم، قطره اشکی از چشمم روی گونه
ام چکید.
لباسمو عوض کردم.
نگاهم به نور ماه افتاد که لابه لای ابر نمایان بود.
امشب برا هلنا و رهام بهترین شب زندگیشونه اما برا من...
بغضم شکست و گونه هام خیس شدن.
صدای در اتاق اومد.
سرمو چرخوندم.
نگاهم به پرهام که به چهار چوب در تکیه داده بود افتاد. 9 7
75_
دستی به زیر چشم هام کشیدم.
قدمی داخل اتاق گذاشت.
_گریه می کردی؟
_نه
اومد کنارم و روی سکوی کنار پنجره نشست.

romangram.com | @romangram_com