#احساس_اشتباهی_پارت_128
پرهام پاشو روی پاش انداخت ژستی گرفت
گفت : پس چی ناسلامتی برادر ارشدم ، و یه
داداشی بیشتر ندارم .
یکی از ابروهامو بالا انداختم .
- این مهربونیا بهت نمیاداااااا . 7 8
یهو سرشو اورد جلو
+ بیا بریم اتاق نشون بدم .
سرم و عقب کشیدم .
- چیو نشون بدی ؟؟؟؟
+ مهربونو دیگه ....
یهو صدای خنده ی هلنا و رهام بلند شد .
کوبیدم تخت سینه اش .
- نه تقصیر تو نیست آب و هوای اونجا هنوز تو سرته .
+ نمیای ؟؟
دستمو بردم بالا .
- میزنمااااااا
66_
هلنا خندید گفت : وای باورم نمیشه انگار تام و جری دارم میبینم .
- هلنا خانوم جای این حرفا برادر شوهرتو جمع کن
_ نوچ خوش میگذره اینطوری .
- عه نوبت منم میشه دیگه .
_ کو تا اون موقع .
سیبی برداشتم و پرت کردم طرفش . 7 9
یهو رهام سیب و گرفت و یه گاز ازش زد .
هلنا خودشو لوس کرد .
romangram.com | @romangram_com