#احساس_اشتباهی_پارت_127

هلنا میوه هارو برداشت ، منم سینی چایی رو .
از آشپرخونه بیرون اومدیم .
نگاهی به رهام و پرهام انداختم .
- عزیز کو ؟؟؟
رهام گفت :_ رفت بخوابه .
- چایی آورده بودم ...!
+ تو چایی هاتو بهتره خودت بخوری .
روی مبل نشستم
- معلومه می خورم تو ام بشین نگاه کن .
برای رهام و هلنا چای گذاشتم و لیوان چایی خودم و برداشتم .
قلوپی ازش خوردم .
خواستم بزارم روی میز که یهو پرهام برش داشت . 7 7
- اون ماله منه ها ...!
+ حالا ماله منه ..!
- بده ببینم .
+ نمیدم .
- بده ..
+ تف میندازم توش ....
- اییییی حال بهم زن . بخور دهنی بود .
چشمکی زد .
آروم لب زد :+ دهنیم میخوریم .
چشامو لوچ کردم که بوسه ای فرستاد .
نگاهمو ازش گرفتم پسره ی روانی ...!
+ خوب ببینم شما دوتا کی به ما شام عروسی میدین ؟؟
__ آقا پرهام نیومده فکر شام عروسی هستی ؟؟؟

romangram.com | @romangram_com