#احساس_اشتباهی_پارت_121
لبخند خبیثی زدم خم شدم جلوی هلنا و رهام یهو پرهام لیوان
مدنظرموبرداشت
_عه پرهام اونو برندار
+ نچ من همینومیخوام
باشه مال توبقیه هم چایی هاشونوبرداشتند
_عزیزحال عموایناروپرسید
نگاهم به دست حلقه شده رهام بود
گاهی خیلی سخته حست وپنهان کنی تا رسوانشی سرموانداختم پایین که
داد پرهام بلندشد تموم چایی توی دهنشوپاشید روی ما
دستمو جلوی صورتم گرفتم
_عه پرهام
+ سوختم
چی ریخته بودی توی چاییت؟
هلناخندید
+ ای ساینی دیوث اونو میخواستی به خورد من بدی اره
_ نه کی گفته الکی تهمت نزن
+اره توکه راست میگی 6 9
پرهام ازاشپزخونه بیرون اومد کل لباساش خیس بودن دکمه های
پیراهنشو باز کرد و بیخیال لباسش وازتنش دراورد
تندرومواونورکردم
_ عزیز این نوه ی فرنگیتوبگولباسشودرنیاره
+ عزیز فدای قدوبالاش بشه
چشامو لوچ کردم عزیز
عزیزمثل خودم پشت چشمی نازک کرد
_ نه راه افتادی میگم وقت شوهرکردنته ها
romangram.com | @romangram_com