#احساس_اشتباهی_پارت_120

_عزیز....
_بدو دخترم انقد تنبل؟
چهار زانو کنار سینی برنج نشستم
پرهام گوشیش توی دستش بود و انگار داشت با یه نفر چت میکرد
_عزیز ‌به پرهامم بگو
_مادر اون خسته اس 6 7
زانومو کوبیدم زمین ،عزیز؟
عزیز چشم غره ای رفت...دیگه چیزی نگفتم
با کمک عزیز‌ قورمه سبزی درست کردم.چای آماده بود
رفتم اتاق دستی به صورتم کشیدم که زنگ درو زدن
لحظه ای استرس بهم دست داد ...خیلی سخته کسی رو که دوست
داری در کنار کسی ببینی که عاشقشی...و هر دو برات عزیزن
دستی به گونه های ملتهبم کشیدم و از اتاق بیرون اومدم
هلنا و رهام وارد سالن شدن و با عزیز و پرهام روبوسی کردن
هلنا با دیدنم اومد سمتم
_به ساینی خانوم...
_چطوری هلی؟
62
هلنا گونه ام را بوسید با رهام دست دادم،
_عزیزمیرم چایی بیارم،
هلناخندید چیه ساینا کدبانوشدی؟
_بودم چشم بصیرت میخواد
+ اوه اوه
رفتم توی آشپزخونه وتوی لیوانای کمرباریک دورطلایی عزیزچایی ریختم 6 8
ازاشپزخونه بیرون اومدم همه روی زمین نشسته بودند

romangram.com | @romangram_com