#احساس_عجیب_پارت_5
واااايي چقد مستم من ...
آخ ببين بدنمو...راه رفتنمو ...تابه کمرمو
واي چقدره مستم من..
آخ ببين عشوه ها موچند تا از اون چشمه هامو*
با خنده پونصد تومني از توي کيفم در آوردم و گذاشتم توي يقش اونم با ناز و عشوه ازم دور شد ...
رسما ترکوند منو با حرکاتش ...
غرور و پرستيژ هيچ وقت توي رفتاراش پيدا نميشد هميشه ي خدا خاکي بود و اهل دل توي کلاسم به بمب انرژي معروف بود چون تا حالا کسي نديده بود اين بشر بي حال و کم حوصله باشه از تو فاز پوريا اومدم بيرون
از جام بلند شدمو
به سمت محيا و حديث که طبق معمول ته کلاس بودن رفتم
حواسشون به من نبود و داشتن صحبت ميکردن
يواش از کنارشون رد شدم و رفتم پشت سرشون ...خنده ريزي کردم و تويه حرکت کله هاشونو محکم کوبيدم به هم داد هردوشون بلند شد و فوش بارونم کردن
بي توجه خم شدم و لپ هر دوشونو بوسيدم ...خوشم ميومد زود خر ميشدن ..
محيا که ساکت نشست و طبق معمول رفت توي هپروت
حديثم چپ چپ نگاهم کرد که بهش توجهي نکردم
محيا رو خيلي دوست داشتم از دبستان باهم بوديم الانم که به خاطر علاقه جفتمون به طراحي لباس هر دومون همين رشته روانتخاب کرديم ...با هم واحد برداشتيم تا هميشه باهم باشيم دختر خوبيه يه جورايي ميشه گفت از روي من کپي گرفتنش چون اخلاقاش به من رفته
ظاهرمونم يه کوچولو به هم شباهت داره
اما يه کوچولو ..محيا چشماي قهوه اي رنگي داره بينيه سربالا و لبهاي قلوه اي ...قدشم بلنده يعني از من بلندتره
با حديثم توي ترم اول دانشگاه آشناشديم
دختر خوبيه فقط يکم خورده شيشه داره ..که البته روز به روز به خورده شيشه هاش اضافه ميشه ظاهرش معموليه و ميشه گفت معقوله
به هر حال تموم شدن درسمون نزديک بودو من از الان لحظه شماري ميکنم براي روزي که يه جا از تواناييام استفاده کنم ...پوريا که باز ديد ما دور هموجمعيم به سمتمون اومد و گفت
پوريا:پايه اين بريم عشقو حال
romangram.com | @romangram_com