#احساس_عجیب_پارت_28
جواب مثبت داد و همين شد شروع رفتو آمد ماچهار نفر ...منو ميثم اونموقع ها رابطمون خيلي خوب بود من دوسش داشتم ...اونم همينطور ...بار اول به پيشنهاد من قرار شد چهار نفري بريم بيرون ...آرمان موافقت کرد ...توي همون برخورد اول به نگاه هاي گاه و بي گاه مرواريد نسبت ميثم شک کرده بودم ..اما با خودم ميگفتم که اشتباه ميکنم ...
گذشت و تقريبا ما هر هفته به پيشنهاد ارمان باهم ميرفتيم بيرون که البته بعدها از زبون آرمان شنيدم که همش به اسرار مرواريد بوده
توي اين برخوردا ديگه مطمئن شدم که مرواريد يه حسي به ميثم داره
اما ميثم خيلي بي تفاوت به مرواريد نگاه ميکرد و همه ي توجهش سمت من بود
دوماه به همين صورت گذشت ..
يه بار که از دانشگاه برميگشتم
مرواريدو جلوي خونمون ديدم...
گرم باهاش احوالپرسي کردم که سرد جوابمو داد انگار اصلا اون مرواريد قبل نبود ...منتظر نگاهش کردم
با بيرحمي زل زد توي چشمام و گفت
-بايد از ميثم فاصلا بگيري
فکر کردم شوخي ميکنه براي همين خنديدمو گفتم
-چي داري ميگي ؟شوخيت گرفته ؟
اخماش بيشتر رفت توي همو گفت
-کاملا جدي گفتم ...اگه يه ذره فقط يه ذره غرور داشته باشي پاتو از زندگي ميثم ميکشي کنار
از جديت کلامش فهميدم شوخي در کار نيست ...اندکي نگران شدم و گفتم
-مرواريد چي ميگي ؟!ميثم خطايي کرده ؟!چيزي ازش ديدي ؟!چرا ميگي ولش کنم ؟!
romangram.com | @romangram_com