#احساس_عجیب_پارت_25
-صبر کن ...
ايستاد بي حوصله نگاهي بهم انداخت و گفت
-ديگه چيه ؟؟
نيشم شل شد و گفتم
-ميشه يه کمشو الان بگي ...اينکه چرا روهان دوساله که ازش خبري نيست
با جديت زل زد توي صورتم و گفت
نه
کم نياوردم و گفتم
-خوب چکيده اشو بگو
با همون لحن گفت
-نميشه
با حالت خنگولي گفتم
-فشرده چي بازم نميشه ؟
سرشو به طرفين به علامت منفي تکون داد
کلافه نفسمو دادم بيرون ...ميخواستم بيخيال شم اما به هيچ وجه نميشد فضولي بدجور بهم فشار آورده بود با لحن مظلومي گفتم
-خواهش ميکنم
نگاه سردي بهم انداخت
اينطور که من مظلومانه بهش نگاه کردم گفتم الان صد در صد همه چيو ميذاره کف دستم ...اما همش خيال باطل بود انگار اين بشر ذره اي دلسوز نبود ...درک نميکرد من الان شرايطم خيلي سخته و از فضولي رو به موتم ...
نگاهي به ساعت لوکس و گرون قيمتش انداخت ...دوباره خيره شد توي چشمام و گفت
-بهت نميگم تا ياد بگيري اينطوري راجع به کسي قضاوت نکني ...اينم مجازاتت
تا خواستم دهن باز کنم و چيزي بگم ...از کنارم عبور کرد از خيابون رد شد و به سمت لکسوز مشکي رنگي رفت و سوارش شد ..طولي نکشيد که صداي جيغ لاستيکاش بلند شد و ماشينش از ديدم محو شد
romangram.com | @romangram_com