#احساس_عجیب_پارت_24



انگار بد رقمه خيره شده بودم بهش چون اخماش دوباره رفت توي هم ...

سريع خودمو جمع و جور کردم ...الان فکر ميکنه بهش نخ دادم ...

خداروشکر سوتي عظيممو با نگاه خيره ام به روم نياورد ديگه طاقت اينکه روبروش وايستم رو نداشتم

نگاهمو ازش دزديدمو گفتم

-من ..ميخواستم بدونم محيا کجاست ...يعني ...

پريد وسط حرفم و گفت

-اطلاعي ندارم ...ولي مطمئن باش روهان بلايي سر محيا نمياره

پوزخندي زدم و حق به جانب گفتم

-چطوري ميتوني انقدر مطمئن حرف بزني؟ روهان بدترين بلا رو دوسال پيش سر محيا آورد ...

لحنش خشن تر شد ...غير قابل انعطاف ...

-وقتي چيزيو نميدوني نظر نده

مثل خودش با لحن عصباني گفتم

-خيليم خوب ميدونم من لحظه به لحظه کنار محيا بودم ...ديرم روهان با غيب شدنش چه به حال محيا آورد

نگاه بدي بهم انداخت و گفت

-کنار محيا بودي ...نه روهان

حالت نگاهم عوض شد ...فضوليو توي سلول به سلول بدنم حس کردم

يعني چي شده ؟

موشکوفانه نگاهش کردمو گفتم

-چرا ؟مگه چه اتفاقي براش افتاده؟

پوزخندي زد و گفت

-تو که خوب بلدي ...خودت فکر کن ببين ممکنه چه اتفاقي افتاده باشه

پشت بند حرفش بدون اينکه توجهي بکنه راهشو کشيد و رفت

عينه برق پريدم جلوشو و گفتم


romangram.com | @romangram_com