#احساس_عجیب_پارت_20
- من رسيدم روهان
.......
-حدس ميزدم محياست
.....
-موردي نداره
...
-تا ببينيم ...
...
-فعلا
اخم ريزي کرده بودم و با دقت به صحبت هاي طرف گوش ميکردم ...پاسخ هايي که ميداد کوتاه بود اما لحن محکمي داشت ...از اونجايي که اسم محيا رو برد فهميدم يه ارتباطي با روهان داره...
برگشتم ...به جز يه مرد که پشتش به من بود کسيو نديدم ...با يه کم دقت فهميدم داره با گوشيش ور ميره
يعني همين بود که داشت با تلفن حرف ميزد ؟موشکوفانه سر تا پاشو برانداز کردم ...هيکل مردونه و روفرمي داشت قد بلند بود ...شلوار کتون مشکي داشت با بلوز يقه دار سفيد که آستيناشو تا زده بود ...جوري موشکوفانه تيپشو برانداز ميکردم انگار از روي تيپ ميشه پي به صداي طرف برد ...
دلمو زدم به دريا
فوقش ميرم و يه جوري وادارش ميکنم حرف بزنه ...صداش که دراومد ميفهمم اين همون مرديه که داشت با تلفن حرف ميزد يا نه ...
چند قدم رفتمو جلوي طرف ايستادم ....کمي سرمو گرفتم بالا تر تا بتونم صورتشو ببينم حضورمو که حس کرد سرشو از توي گوشيش آورد بيرون و خيره شد بهم ... دستپاچه شدم ...
اخم کمرنگه روي صورتش و اون چشماي مشکي رنگ نافذش ازش يه مرد جذاب ساخته بود ...
نميشد بگي از خوشگليش زبونت بند ميومد ...اما ميشد بگي از نگاهش نفست به شماره ميافتاد ...نگاهش طوري بود که تا عمق وجودت نفوذ ميکرد يعني زل زدن توي چشماش کار هر کسي نبود ...نگاهمو ازش دزديدم و شروع کردم به فکر کردن
-خدايا من چي ميخواستم بگم ؟
صداي محکم و مردونش بلند شد
-مشکلي هست ؟
گيج و منگ تکوني خوردم و گفتم
-هان ؟نه ..چرا ؟آهان ...
romangram.com | @romangram_com