#احساس_عجیب_پارت_19
صداش که دراومد تازه فهميدم کي به کيه ...صداي ضعيفي گفتم
-تو ؟
باورم نميشد ايني که الان جلومه روهانه ...کسي که نوجووني منو محيا باهاش سپري شد سالهاي سال همسايمون بود...کم کم برامون تبديل شد به يه حامي ...مثل برادر پشت من بود و مثل يه عاشق واقعي همراه و همدم محيا بود
خيره بهش نگاه ميکردم
يه قدم به سمتم اومد ...فوري دستمو گرفتم جلوش ...تازه ياد محيا افتادم ...
برگشتم
با ديدن چشماش حال خرابم خرابتر شد ...
چشماش دائم رو دختره و روهان ميچرخيد يه جوري بود که انگار بدبخت ترين آدم رو زمينه ...
روهان که ديد من برگشتم رد نگاه منو دنبال کرد و رسيد به محيا ...
به يک باره تکون شديدي خورد ..با دلتنگي و بي قراري زل زد به محيا.
هردو محو هم شده بودن البته با نگاه هاي مختلف چون برعکس روهان نگاه محيا پر از کينه بود که من خوب ميدونستم همش زود گذره ...
محيا در حالي که چشم از روهانو اون دختره بر نميداشت گفت :
-من بيرون منتظرم سارا
پشت بند حرفش عقب گرد کرد و رفت...
روهانم بعد چند لحظه به خودش اومد و دويد دنبال محيا
وقتي که رفت تازه نگاهم به سمت دختره کشيده شد ...چهره اش بينهايت آشنا بود اما نميدونستم کجا ديدمش ...ولي اگه بخوام تويه کلمه توصيفش کنم بايد بگم زشت بود...
.به هيچ عنوان به گرد پاي محيا نميرسيد ...
موشکوفانه تر بهش نگاه کردم ...قيافش بيشتر از اينکه به آدمي بخوره که در حال لاس زدن بوده به آدمي ميخورد که از يه چيزي ترسيده ...چون با چشماي گرد و صورتي سرخ شده داشت نگاهم ميکرد صورتم مچاله شد تا خواستم حرفي بزنم صداي داد يک نفر بلند شد که به خوبي تونستم تشخيص بدم روهانه
ترسيده دويدم به سمت درو از رستوران خارج شدم
ظاهرا يکم دير جنبيدم چون وقتي از رستوران خارج شدم ديدم که روهان به زور محيا رو سوار ماشينش کرد و راه افتاد
عصباني شدم و زير لب چند تا فوش آبدار به روهان دادم بيشتر از اينکه نگران محيا باشم نگران خودم بودم چون بدون شک روهان بلايي سر محيا نمياورد اين وسط منه بيچاره بايد تا يه هفته به محيا دلداري ميدادم تا حالش بياد سرجاش
کلافه دستمو به پيشونيم کشيدم ...خواستم برم اونطرف خيابون که تاکسي بگيرم ...اما صداي بم و مردونه اي توجهمو جلب کرد
romangram.com | @romangram_com