#احساس_عجیب_پارت_18

-بيخيال...فردا حسابشو ميرسيم ...فعلا بيا يه سر بريم دست به آب که از شدت استرس جيشم گرفته ...

کله اي تکون داد و چيزي نگفت ...از جامون بلند شديم و به سمت تابلويي که نوشته بود سرويس بهداشتيه رفتيم ...

يه راهروي باريک بود که دو تا در داشت يکيش مردونه يکيشم زنونه ...خواستيم بريم سمت دستشويي زنونه که صداي پچ پچي توجهمونو جلب کرد ...جفتمون نگاهمون کشيده شد سمت پسر بلند قدي که انتهاي راهرو ايستاده بود و يه دخترم اسير بازوانش شده بود

نگاهم به سمتشون بود تا خواستم پا بذارم توي دستشويي صداي آخ دختره بلند شد ...يه قدم رفتم عقب و موشکوفانه بهشون زل زدم

محيا به آرومي هلم داد و با صداي کلافه اي گفت



-برو تو ديگه وايستادي لاس زدن ملتو نگاه ميکني

محيا که اين حرفو زد شکم به يقين تبديل شد ...دستمو به کمرم زدم و خصمانه گفتم

-نچ نميشه من بايد يه درسي به اينا بدم ...توي ملع عام ...

لبمو گزيدم و ادامه دادم

-ببين پسره داره چيکار ميکنه که آخ دختره بلند شده

آستينامو زدم بالا و گفتم

-من اگه زهرمو به اينا نريزم شب خوابم نميبره

خواستم به سمتشون برم که محيا مچ دستمو گرفتو گفت

-به توچه ...مگه تو گشت ارشادي ؟دنبال شر ميگردي .؟بيخيال شو جون ما ...

سرمو به علامت منفي تکون دادم و گفتم

-نميشه...فقط بشين و تماشا کن

اجازه ي حرفيو بهش ندادم و به سمت دختر و پسره به راه افتادم ...رسيدم بهشون

با گوشيم زدم به شونه ي پسره و با لحن قلدري گفتم

-مکان بدم خدمتتون ؟

پسره تکوني خورد و برگشت ...برگشتنش همانا و چشماي از حدقه در اومده ي من همانا

با تعجب نگاهش کردم ...اونم بدتر از من شوک زده به من نگاه ميکرد ...باورم نميشد که اينجا و اينطوري ببينمش

زودتر از من به خودش اومد و ناباورانه گفت

-سارا ...


romangram.com | @romangram_com