#احساس_عجیب_پارت_14

-باشه پس منم باهات ميام

کامي خواست مخالفت کنه که حديث با تحکم گفت

-باهات ميام کامي

ناچارا سري تکون داد و ديگه باهاش مخالفت نکرد حديث رو کرد به ما و گفت

-خوب من ديگه برم ...فردا تو دانشگاه ميبينمتون

فقط نگاهش کردم اما محيا گفت

-برو به سلامت ايشالا که خيره

حديث سري تکون داد و بعد از خداحافظي مجدد رفت به محض رفتنش رو به محيا گفتم

-يه جاي کار ميلنگيد .

تک خنده اي کرد و گفت

-خيلي تابلو بود فکر کنم کامي جان ميخواست تنها باشه که اينجوري ما رو اسکل کرد



گارسون اومد و دسرمونو آورد بيخيال گفتم

-چه بهتر من واسه ناهار مفتکي اومده بودم که اونم خوردم

محيا تک خنده اي کرد و چيزي نگفت... دسرمونو تا ته خورديم و بلند شديم

داشتيم به سمت در ميرفتيم که کسي صدامون زد برگشتيم با ديدن گارسون منتظر نگاهش کرديم..لبخندي زد و گفت

-صورت حساب ميزتونو پرداخت نکرديد

پارت ششم

قيافم مچاله شد ...به محيا نگاه کردم که ديدم اونم دست کمي از من نداره

نگاهي به گارسونه انداختم ...همونطوري ايستاده بود و داشت چپ چپ نگاهمون ميکرد...کمر صاف کردمو صورت حسابو ازش گرفتم ...

وقتي ديدم باز داره نگاهم ميکنه حق به جانب گفتم

-دزد که نيستيم برو برات ميارم ديگه

مردد نگاهم کرد اما چيزي نگفت و رفت

با محيا دوباره به سمت ميزمون رفتيم ...به محض اينکه نشستيم محيا گفت


romangram.com | @romangram_com