#احساس_عجیب_پارت_13
چشمکي به صورت خوشحال محيا زدم ...دنبال حديث راه افتاديم ...دليل اينکه گفتم کاظم چلاق به خاطر اين بود که روز اولي که ما اين پسرو ديديم پاش شکسته بود از اون موقع بهش ميگفتيم کاظم چلاق ولي الان حديث پرستيژ به خرج داده و اسمشو گذاشته کامي ..
به هر حال از دانشگاه خارج شديم ...کامي جان توي دويست شيش مشکي رنگش منتظر حديث بود ...با ديدن ما دوتا مفت خور حسابي پنچر شد اما به روي خودش نياورد ...سوار ماشين که شديم ازمون پرسيد
-خوب کجا بريم ؟
منم در جواب حرفش با کمال بدجنسي آدرس يکي از رستوراناي گرون قيمت که تعريفشو شنيده بودم دادم و ادعا کردم که مشتري ثابت اونجام ...
تموم مسير حرف خاصي زده نشد ...البته اگه لوس بازيايه حديثو فاکتور بگيريم ...
ماشينو جلوي رستوران نگه داشت ...پياده شديم و وارد رستوران شديم ..جاي بسي شيک و قشنگي بود ...سر يه ميز نشستيم و من محيا تا ميتونستيم سفارش داديم ...جفتمون مفت خور بوديم ميخواستيم از اين شرايط بهترين استفاده رو ببريم ...غذامونو که آوردن بي توجه به اون دوتا شروع به خوردن کرديم ...انقدر خورديم که نفس کشيدن هم برامون سخت شده بود اما باز هم کم نياورديم و دسرم سفارش داديم ...
منتظر بوديم دسرمونو بيارن که گوشيه کامي جان زنگ خورد ...نگاهي به مخاطب انداخت و تلفنو جواب داد هر سه تامون زل زديم بهش تا ببينيم چي ميگه
-بله ؟
...
-نه جاييم نميتونم بيام
...
نميدونم طرف پشت خط چي گفت که کامي از جاش بلند شد و با تعجب گفت
-چي ؟چطور ممکنه ؟
..
باز نميدونم طرف چي گفت که کامي با عجله گفت
-نه نه الان راه ميوفتم ...زود خودمو ميرسونم قطع کن
تلفنو قطع کرد رو کرد به ما و گفت ...
-ببخشيد ولي کار فوري پيش اومده بايد برم
حديث از جاش بلند شد و گفت
-کامي کجا ميري ؟چيزي شده ؟
در جوابش کله اي تکون داد و گفت
-نه عشقم مشکل بزرگي نيست خودم حلش ميکنم
حديث کيفشو برداشت و گفت
romangram.com | @romangram_com