#احساس_عجیب_پارت_10

الان اينجام ولي فکرم هزارجاست با خودم ميگم نکنه رفته اونجا و عاشق يکي ديگه شده ...يه دختر مو بلوند غربي ...شايدم ازدواج کرده باشه ...



نميدونم چرا ولي چند روزه فکرم خيلي درگيرشه تو خيابون راه ميرم و همش دنبالش ميگردم ...همش فکر ميکنم نزديکمه ...يکيو که ميبينم شبيه اشه قلبم ميريزه ....

با وجود اينکه ترکم کرده اما من گاهي اوقات نگرانش ميشم ..

از هرکجا که رد ميشم دنبالش ميگردم

اشکي روي گونش سرازير ميشه و

بغضش مانع ميشه تا ادامه ي حرفاشو بزنه ...

از غم روي دلش ناراحت شدم و گفتم



-محيا ...آروم باش ...با اين بي تابي ها خودتو اذيت ميکني ...ياد بگير آدماييو که ارزش ندارن خيلي راحت از زندگيت خط بزني ...روهان لياقت تورو نداشت ...قدرتو ندونست ..ولي مطمئن باش پشيمون ميشه ...يه روزي ميرسه که يادت ميوفته ..يه روزي ميفهمه تو کي بودي براش ...اون روز اگه برگشت ...

آهي کشيدم و ادامه دادم

-بايد قوي باشي ...بايد بهش بفهموني تو چيزيو از دست ندادي ...بايد کاري کني پشيمونيو از ته دلش حس کنه ...تو بايد قوي باشي محيا ...



ميدونستم که روهان بي وفايي کرده ..اگه مشکلي براش پيش ميومد قطعا تا دو سال حل ميشد و ميتونست يه خبر کوچيک از خودش به ما بده ...شايد اگه من الان به محيا ميگفتم اون هنوزم دوست داره ....يه روزي برميگرده ....براش مشکلي پيش اومده و ....حال محيا خيلي بهتر ميشد اما اسم اين کار ميشد اميد واهي ....شايد الان ناراحت بشه اما حداقل الکي چشم به راه کسي نميشينه

بهم نگاه کرد ...اشک روي گونشو پاک کرد ..مثل هميشه خيلي زود قانع شد و گفت

-حق با تويه من بايد آدمايي که ارزش ندارنو از زندگيم خط بزنم....اگه برگشت بايد بهش بفهمونم که ديگه اون محياي احمق نيستم ... يادش برام زنده شده بود ...امادوباره يادشو چال ميکنم ...نميذارم خاطراتش منو تبديل به يه دختر افسرده و گوشه گير بکنه ...



لبخند اطمينان بخشي زدم و در جوابش سکوت کردم ..فعلا سکوت براش از هرچيزي بهتر بود ...

اما محيا انگاري زياد مايل به ساکت بودن نبود چون گفت

-پريدم وسط حرفتو بحث روهانو پيش کشيدم

داشتي از ميثم ميگفتي ....حرف حسابش چي بود ؟

شونه اي بالا انداختم

-بهت که گفتم ...




romangram.com | @romangram_com