#دوست_دخترم_میشی_پارت_5
-باشه مامان بزرگ به نصیحتات گوش میدم خدافظ..
منم در حالی که می خندیدم نوشتم:
-خدافظ
بعد لپتابم بستمو از اتاق خارج شدمو به طرف پذیرایی راه افتادم تا ببینم مهمونا چیکار می کنن...
اوففف خسته شدم... اصلا از این صحبت کردنای چرت و پرت خوشم نمیاد، عموم و بابام که همش در مورد فوتبال و سیاست حرف می زنن، زنا هم که کلا فقط بلدن پشت سر مردم غیبت کنن. اوستا کریم به دادمون برس که حوصلم سر رفت . در حال صحبت با خدام بودم که صدای زن عموم که خطاب به من یه چیزی رو می گفت شنید:
-دخترم چی شده ساکتی؟؟ برو بشین کنار صبا یا هم صحبت کنین.
صبا دختر عموم بود که 25 سال سن داشت. اخه زن عمو جون من با یه دختری که هفت سال ازم بزرگتره چی بحرفم لخه؟؟
اما چون نمی تونستم مخالفت کنم بلند شدم و گفتم :
-چشم
رفتم کنار صبا نشستمو گفتم:
-چه خبرا؟؟؟
صبا هم در حای که لبخند میزد گفت:
romangram.com | @romangram_com