#دوست_دخترم_میشی_پارت_43
بعد اینکه به ساختمون شرکت رسید از ماشین پیاده شد و به طرف بالا رفت.. سرایدارو دید که داره به طرفش میاد..
-سلام اقا.. خوش اومدین...
-سلام..ممنون.. هنوز خبری نیست؟؟
-نه هنوز هیچ خبری نیست... اقا امیر قراره بیان و همه چیزو راست و ریست کنن.. منشی هم هنوز دنبالشیم..
-باشه خوبه.. امیر علیم که فردا میرسه به تهران.. منشی خیلی واجبه .. حتما دنبالش باشین.. خب من برم به اتاقم ببینم چه کارایی کردین؟؟
-بله حتما اقا .. بفرمایین..
لبخندی به سرایدار زد و رفت تا اتاقشو ببینه...
وقتی دفترشو دید ابروهاشو بالا برد... خوشگل شده بود.. همه چیز همون جوری بود که خواسته بود. عالیه...
به طرف میز کارش رفت و روی صندلی لم داد.. اخیش چقدر خسته شده بود.. خدارو شکر کاراش تا حدی جورشده بود و فقط مونده بود یه منشی جور کنه.. اگه منشی هم جور میشد دیگه هیچ کاری نمی موند که انجام نداده باشه..
اگهی داده بودن برای یه منشی خوب اما کسی رو می خواست که بتونه کاملا بهش اعتماد کنه...
از فامیلاش که میشد بهتر میشد .. مثلا کسی مثل بهار.. اما بهارم خودش کار داشت و نمی تونست قبول کنه...
گوشیشو برداشت و به بهار زنگ زد..
romangram.com | @romangram_com