#دوست_دخترم_میشی_پارت_44

-الو... سلام سپهر خوبی؟؟

-سلام..ممنون خوبم... اگه یه چیزی جور بشه خوبترم میشم.. می دونی که دیگه قراره تو تهران بمونم..

-اره مامان یه چیزایی می گفت اینکه قراره همینجا بمونیو شرکتم اینجا انتقالی گرفتی..

-بله همینطوریه.. همه ی کارا درست شده فقط دنبال یه منشی خوبم..

-اهان خب مگه اگهی نزدی برای پیدا کردن منشی؟؟

-چرا زدم اما من یه منشی می خوام که بتونم کاملا بهشش اعتماد کنم...

-نمی دونم... خب سپهر ببین من یه دوستی دارم به اسم محیا که هم دانشگاهیمه.. تو جشن تولد فرزانه هم اومده بود... دنبال کار می گرده . ازش بپرسم ببینم شاید اون قبول کرد بیاد.. مشکلی که نیست؟؟

با شنیدن اسم محیا یه لبخندی رو لبش نشست.. خودش چرا چنین چیزی به فکرش نرسیده بود .. البته که نمی رسید اخه از کجا می دونست که محیا خانوم دنبال کار می گرده..

-محیا؟؟

-بله محیا دوست صمیمی منه... نگفتی.. مشکلی که نیست؟؟

-نه بابا چه مشکلی.. بهش بگو.. اگه تونست بیاد.. قدمشون رو چشمام... دوست صمیمی تو هم که هست..

-بله... باشه بهش می گم... کاری نداری؟؟


romangram.com | @romangram_com