#دوست_دخترم_میشی_پارت_31

با نیشخند به طرف بهار برگشت و گفت:

-سلام بهار خانوم... چه سعداتی هم که ما شمارو دیدیم... چه خبر؟؟

-خبرا رو که باید از شما بشنویم... چه خبر از دوسستتون امیر علی؟؟

-ای بابا بهار با رفیق من چیکار داری؟؟ نکنه دلت پیشش گیره؟؟

بعد ابروشو به صورت نمایشی بالا برد ..

-اااا ... سپهر اذیت نکن دیگه... یه سوال پرسیدم دیگه اههه..

-خب حالا عصبانی نشو... خوبه سلام می رسونه. دوست دختراشم سلام می رسونن..

با دیدن قیافه ی بهار خندش گرفت...

در حال کل کل کردن بود که فرزانه ، داییش و زندایییشو دید که دارن میان..

فرزانه با دیدن سپهر بدو بدو رفت و پرید بغلش..

-سلااام داداش.. خوبی؟؟ خبری از ما نمی گیری؟؟

-سلام وروجک خوبم... مرسی دیگه من خبری نمی گیرم از شما؟؟!!


romangram.com | @romangram_com