#دوست_دخترم_میشی_پارت_32

-خب حالا..

سپهر دست داییش و زنداییش رو هم پرسید و سلام و احوال پرسی کرد..

رو به بهار کرد و گفت:

-ساعت الان 2 هستش.. مهمونا کی میان؟؟

-فک کنم یه نیم ساعت دیگه کم کم مهمونا سر برسن... تو برو تو اتاقم لباساتو عوض کن..

-باشه من برم اتاقت... هر وقت مهمونا اومدن منو خبر کن... اتاقت همون اتاق قبلیس دیگه؟؟

-باشه.. اوهوم همونه..

-اوکی .. مرسی

بعد گفتن این حرفا به طرف اتاق بهار به راه افتاد...

رو تخت دراز کشیده بود و در حال فکر کردن بود که تقه ای به در خورد و به دنبال اون صدای بهار اومد:

-می تونم بیام تو؟؟

از رو تخت بلند شد و گفت:


romangram.com | @romangram_com