#دوست_دخترم_میشی_پارت_26

-نه برو اماده شو.. زود باش.. خدافظ

-خدافظ

بعد اینکه تماسو قطع کرد بلند شد تا خودشو اماده کنه....

بعد اینکه اماده شد یه بار دیگه به خودش در اینه نگاهی انداخت.. واقعا نمی دونست چرا؟؟ اما خیلی خودشیفته بود... به قول خودش به پدرش رفته بود.. هه

بعد اینکه سوار ماشینش شد یه اهنگ گذاشت و به طرف تهران به راه افتاد..

واقعا زندگیش چرا باید اینطوری میشد؟؟ جوری که هیچ دختری بهش ارامش نده... دختر که سهله هه هیچ چیز بهشارامش نمیده.. انگار یه چیز گم شده داره تو این دنیا

اما هر چقدر بیشتر دنبال اون گمشه می گرده گم میشه تو دنیای خودش...

بعضی وقتا با خودش فکر می کنه که اصلا برای چی پا به این دنیا گذاشته.. دنیایی که انسان ها غیر خودشون کسی دیگه رو دوست ندارن و یه روزی میرسه که نه تنها دوست داشتن بلکه همدیگرو نمی شناسن..

دنیایی که تا می خوای کاری رو انجام بدی یه چیزی مانع میشه و یا باید برای انجام اون کار یه دلیل منطقی داشته باشی..

دنیایی که همه ی ادماش از روی همه چیز به زودی می گذرن و قضاوت می کنن... دنیایی که خدا با این همه عظمتش نمی تونه به خوبی ادارش کنه.. شایدم به خوبی ادارش می کنه و ما انسان ها نمی تونیم درکش کنیم..

زندگیش پیچیده بود.. خیلی پیچیده....

تو حال و هوای اهنگ غمگین بود که یک دفعه ای اهنگ شاد باباکرمی از جا پروندش.. (واقعا خیلی حال میده ضد حال بخوری.. نه؟؟)


romangram.com | @romangram_com