#دوست_دخترم_میشی_پارت_25
واقعا امروز روز خسته کننده ای بود براش کارا تو شرکت بهم ریخته بود و نمی دونست چیکار کنه.... حتی الان هم کارش گیر بود.
بی حوصله گوشیوش از کنار تخت برداشت و به دوستش امیر علی زنگ زد... بعد 2 مین امیر گوشیرو جواب داد:
-به به سپهر خان... بالاخره شما مارو به یاد اوردینو زنگ زدید .. چه خبر؟
-من که همیشه به یادتم امیر... سلامتی.. خوبی؟؟ چه خبر؟
-مرسی داداش بد نیستم... شنیدم کارایشرکت بدجور به هم ریخته..
-اره منم به خاطر همون بهت زنگ زدم.. می تونی بهم کمک کنی؟ من با یه شرکت قرارداد بستم. تو می تونی قرار داد هارو راستو ریست کنی؟؟؟ من قراره برای چند روز برم تهران برای تولد... البته اگه مجبور نبودم نمی رفتم.. به هر حال فرزانه دختر داییمه دیگه..
-اره داداش حتما... بالاخره رفیقم به درد این کارا می خوره دیگه... من همشو راست و ریست می کنم. تو خیالت تخت
-ممنون.. چه خبر از دوست دخترا؟؟ خوش می گذره؟؟
امیر علی با صدای بلند خندید و گفت:
-ای بابا عجب حرفایی میزنیااا .. خوبه ما دوسه تا دوست دختر داریم... تو دست همه ی ما پسرارو از پشت بستی.. حالا تو بگو چه خبر از دوست دخترای جدید؟
و بعد دوباره پقی زد زیر خنده....
-کوفت... هنوز که واس اون کارا وقت ندارم.. ایشالا به موقعش... به هر حال داداش. من باید اماده شم کاری نداری؟؟؟
romangram.com | @romangram_com