#دوست_دخترم_میشی_پارت_24

-افرین بلند شو...

بعد از اینکه به زور بهار و فرزانه کمی رقصیدم ، رفتم و سرجام نشستم...

اوففف عجبا میگم نمی خوام برقصم گیر دادن اهه.. یه لیوان اب برداشتمو سر کشیدم تا از گرمای درونم کم بشه...

در حال نگاه کردن به بهار اینا بودم که نشستن یه پسر رو کنارم حس کردم.. نه که حس شیشم منقویه.. به خاطر اون...

ای خدااا... همینو کم داشتم... حالا چیکار کنم...

داشتم تو دلم با خودم حرف میزدم که صدای پسره رو شنیدم.....

@سپهر@





با پوزخند به قیافه ی خودش تو اینه نگاه کرد .. واقعا نمی فهمید که چرا دخترا خودشونو واسش می کشتن . درسته خوشتیپ بود اما خیلی خوشتیپ تر از اون هم زیاد بود... هه حتما همه ی دخترا به خاطر پولش می خواستنش غیر اون چی می خواد بشه که... هیچ کدوم از دخترا بهش ارامش نمی داد.

از رابطه داشتن با دخترا خوشش نمیومد اما خب تعداد دوست دخترایی که فقط باهاش قرار می ذاشت و اسم هیچ کدومشم یادش نبود، زیاد بود....

با همون پوزخندش که خیلی به چشم میومد رفت و روی تختش دراز کشید...


romangram.com | @romangram_com