#دوست_دخترم_میشی_پارت_23
-عه بچه ها یعنی چی؟؟ خو یه چیزی بگین دیه.. یا یه کاری کنین.. چرا همینجوری اینجا نشستین؟
بهار جوگیر شد و بلند شد و گفت:
-خب همتون بلند شید که می خواییم بترکونیم...
منم با نیشخند گفتم:
-هه نه به اون ساکت نشستنت نه به اینکه یه دفعه ای بلند میشی میگی بیایین بترکونیم... خب حالا بگو چجور می خوایین بترکونین؟؟؟
-خب به نظرت چجور میشه ترکوند؟؟؟ خب معلومه دیگه پاشین.. باید برقصیم...
-عه اصلا حرفشو نزن... منو رقص؟؟ بین این همه ادم چجور برقصم؟؟
-محیا! یعنی چی؟؟؟ بلند شو دیگه... همیشه باید تورو مجبور کنیـــــــم..
-خودتون برقصین... من نمی رقصم.....
فرزانه داشت به بحث منو بهار نگاه می کرد که یک دفعه ای گفت :
-نه دیگه محیا بلند شو... رقص بدون تو نمیشه..
-ای بابا گیر دادین به منــــــا.. باشه اومدم.. هعی خدا
romangram.com | @romangram_com