#دوست_دخترم_میشی_پارت_21

هنوز منتظر بودم که در با تیکی باز شد... بالاخره... چقدر طولش میدن اخه.. درباز کردنم اینهمه وقت می خواد؟؟؟؟

معلومه که سرشون خیلی شلوغه.....

درو کامل باز کردم و به داخل رفتم... یه حیاط داشتن که خیلی خوشگل بود.... تو حیاطشونم یه باغچه ی کوچیک داشتن که یه حس خوبی به ادم میداد.. انگاری که داری تو یه جای خنک راه میری .. بدون فکر کردن به چیزی.. بدون اینکه فکر کنی یه چیز ناجور وجود داره...

منم دوست داشتم یه حیاط داشتیم مثل اینجا اما خب خونه ی اپارتمانیمون این امکانو ازمون می گرفت....

در حال بررسی حیاط و باغچشون بودم که بهارو دیدم که داره از دور میاد.. ایول خیلی خوشگل شده بود.. همون لباسی که باهم خریده بودمی رو پوشیده بود و خیلی باز نبود..... به هر حال تولد، مختلط بود دیگه...

بهار جلو اومد و با هم روبوسی کردیم

-سلام.. خوبی؟ چه خبر؟؟ چیشد از حیاطمون خوشت اومد؟؟؟

-سلام مرسی خوبم.. سلامتی. اره بابا حیاط قشنگی دارید.. مبارک صاحبش.

و بعد از این حرف یکی از ابروهامو به صورت نمایشی بالا بردم...

بهار تک خنده ای کرد و گفت:

-تو باز تیکه انداختی.... به هر حال بیا بریم تو که تورو با بعضیا اشنا کنیم.

-بریم..


romangram.com | @romangram_com