#دوست_دخترم_میشی_پارت_20
بعد اینکه کاملا اماده شدم به ساعت نگا کردم... اوه اوه چقدر طول کشید لامصب... یه ساعت وقت دارم تا برسم اونجا.....
همه چیزمو اماده کردم و به پایین رفتم... بعد از اینکه کفشای پاشنه بلند مشکیمو پوشیدم از اونجا داد زدم:
-مامان من دیگه رفتم.. معلوم نیست کی بیام نگران نباش. خدافظ
-مواظب خودت باش. خدافظ... از طرف من هم به بهار سلام برسون و تولد فرزانه رو هم تبریک بگو...
-چشم
یه تاکسی گرفتم و به طرف خونه ی بهار اینا به راه افتادم..
حالا من اونجا چیکار کنم غیر از بهار اینا هیچ کسو نمی شناسم.. اوف بیخیال محیا هیچی نمیشه به هر حال تو دوستشونی ..
-خانوم رسیدیم...
-ممنون اقا.. بفرمایید.
بعد اینکه کرایه ی تاکسیرو حساب کردم پیاده شدم....
ایول خونه ی بهار اینا یه خونه ی ویلایی بود و از بیرونش داد میزد که توش محشره. درسته که من دوست صمیمی بهار بودم اما تا بحال به خونشون نیومده بودم .. اونا هم به خونه ی ما نیومده بودن...
بعد اینکه ساختمانشونو خوب انلایز کردم زنگ خونشونو زدم و منتظر موندم..
romangram.com | @romangram_com