#دوست_دخترم_میشی_پارت_17
-سلام بابا... سلام مامان..
مامانم وقتی صدامو شنید تند تند از اشپزخونه بیرون اومد و گفت :
-سلام.. دانشگاه چی شد؟؟؟ چیکار کردین؟؟ خوب بود؟؟
-ای بابا... مامان جونم وایستا برسم خونه بعدش سوال پیچیتو شرع کن... ناسلامتی خسته اما..
-یه جوری میگی خسته ام انگار کوه کندی... راستی چرا دیر اومدی؟؟؟؟؟
-اخخخ .. نمیذاری که... می خواستم بگم... هفته ی بعد تولد خواهر بهار.. فرزانس؛ با بهار رفته بودیم واس فرزانه کادویی چیزی بخریم.. با لباس برای منو بهار... بهار لباسشو خرید اما من یه لباس خوب پیدا نکردم... از خونه یه چیزی ور میدارمو میرم..
-خب باشه.. نگفتی دانشگاه چی شد؟؟؟؟
-هیچی چی می خواست بشه... بیشتر به معرفی و اینجور چیزا گذشت...
-راستی مامان اینا هم کادوهایی که واس فرزانه خریدم .. به نظرت خوبه؟؟
بعدم خرسو با ساعتو به مامانم نشون دادم...
-اره دخترم خوبه.... دیگه چی می خواستی بخری !!!
-باشه مامان.. من رفتم اتاقم..
romangram.com | @romangram_com