#دوست_دخترم_میشی_پارت_16
بهار اینو گفت و با هم در حالی که می خندیدیم به سمت فروشگاه راه افتادیم....
با بهار داشتیم مغازه هارو می گشتیم اما چیزی که به دردم بخوره پیدا نکردیم...
-بهار بیا برای تو یه چیزی بخریم و بریم... دیگه واقعا حوصله ندارم. خودم از خونه یه چیزی بر میدارمو می پوشم..
-وا!!! یعنی چی؟؟؟؟؟
-ای بابا گیر دادیا... نمیبینی چیزی که خوشم بیاد نیست، همش یا خیلی بازه یا خیلی شیک و گرون قیمت.. من فقط یه کت شلوار ساده می خوام...
-باشه بابا.. اههه ..همش ساز مخالف بزن... گویا یکم بیشتر بگرده چی میشه..!!!
-هیچی نمیشه... فقط من از خریدی که طولانی باشه خوشم نمیاد...
-دست تو باشه از هیچی خوشت نمیاد...
-باشه بهار جونم اخم نکن که بهت نمیاد... دفعه ی بعد تو تولد تو یه چیزی می خرم.. الان واقعا حوصله ندارم..
-باشه بابا.. ایشششش
با هم برای بهار یه لباس خوشگل و شیک به رنگ ابی خریدیم و به سمت خونه راه افتادیم.... وقتی خونه رسیدیم بعد چند تا تعارف رد و بدل کردن که بیاد خونمون که نتیجش شد بهار خیلی کار اینا داره و بعدا میاد و .... هیچی دیگه رفتم خونه...
وقتی داخل خونه شدم بلند گفتم:
romangram.com | @romangram_com