#دوست_دخترم_میشی_پارت_13

-خب بچه ها می دونید که من استاد شیمیتون فخاریان هستم و امیدوارم که این ترمو به خوبی و خوشی و با یاری و کمک هم شروع و به پایان برسونیم .. او اگه خدا بخواد ترم بعدی هم با شما خواهم بود...

به به!!! استادو نیگا... یه جمله کتابی.. یه جمله گفتاری... بابا یه دفعه ای تصمیمتو بگیر دیگه چجور می خوای صحبت کنی!!! هنوز اومده واس ما از ترم بعدی حرف میزنه .. شما اول این ترمو شروع کن بعدا.. استغفرالله...

-خب حالا همتون یکی یکی خودتونو معرفی کنید و رتبتون رو هم بگید..

همه ی داشنچوها شروع کردن به معرفی خودشون و وتی نوبت به من رسید با اعتماد به نفس خیلی کم بلند شدمو خودمو معرفی کردم... و دردل خدارو هزار بار شکر کردم که سوتی ندادم...

بعد از اینکه کلاس تموم شد با بهار رفتیم تا یه جای خلوت پیدا کنیم واس نشستن ... بعد اینکه نشستیم ، بهار پوفی کرد و گفت:

-اههه .. این استاده چقدر فک زد .. به جای اون چونه ی من درد گرفت..

-اره بابا... به جای اینکه درس بده نشسته مارو نصیحت می کنه...

-بیخیال بابا.. ما به خوشیمون برسیم.....

-این از استاد شیمیمون بقیشو خدا به خیر بگذرونه...

-اره راست میگی.. راستی محیا میای با هم بریم خرید من یه چیزایی بخرم... هفته ی بعد چهارشنبه تولد فرزانس...

-خاک تو سرت .. هفته ی بعد تولد فرزانس اونوقت تو الان بهم میگی؟؟..

-ای بابا... خب چیکار کنم خودم هم الان یادم افتاد... خودشم جشن میگیریم خیلیل دعوتن... تو هم که هستی دیگه!! می دونی که؟؟


romangram.com | @romangram_com