#دوست_دارم_تو_چی_پارت_60
"مستعان"
_اه. پس کجاس کوروش؟
کوروش: صبر کن میرسیم.
_اگه بهارم بود اینو میگفتی؟
جوابم و نداد و دنبال ماشین پلیس رفتیم. خدایا امانت مردم !)وجدان:فقط امانت مردم؟(
چی داشتم بگم؟ وای من انقدر اسکل نبودم . با توقف ماشین، در ماشین و باز کردم و به
سمت خونه در سفید رفتم. باید اینجا باشه.
سرهنگ: یگان ویژه درو باز میکنن میریم تو از در فاصله بگیرید.
از در کمی فاصله گرفتیم و با باز شدن در به سمت خونه یورش بردم. عجیب بود خلوتش.
به سمت خونه رفتیم.
کوروش: تو بیرون بمون.
باشه ای گفتم.دلم اروم نمی گیره. به سمت پشت خونه رفتم. این در چرا نیمه بازه؟..درو
کمی باز کردم و بادیدن صحنه روبه روم نزدیک بود شاخ در بیارم.. با پام میلادو جا به جا
کرد.م و هدیه رو از روش کشیدم کنار. به صورتش نگاهی انداختم...خداروشکر سالمه ! یه
دستم و پشت گردنش انداختم و دست دیگم زیر پاش. با حس گرمی چیزی. دستم و بالا
اوردم. خون مال کجاس؟ خدای من!پاش چرا اینجوری شده؟.
وقته چرت و پرت گویی نبود محکم بغلش کردم و از اون انباری لعنتی زدم بیرون.
سرهنگ: پشت خونه رو بگردید.
_زنگ بزنین اورژانس.
سرهنگ با بی سیم گزارش داد.هدیه رو به سمت ماشین بردم و صندلی عقب خوابوندمش.
"بهار"
باحس سوزش تودستم.نالیدم"آخ"ولی صدام اونقدر اروم بود که خودم به زور شنیدم.آروم
آروم چشمام و باز کردم.خب اینجا مسلما بیمارستان و منم تیر خوردم!
+عرررر..بهار،بهوش اومدی؟
خواستم هانیه رو اذیت کنم گفتم:
_شما؟.
پوکر وار نگام کرد و بعد بلند زد زیرخنده. اخمی کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com