#دوست_دارم_تو_چی_پارت_54

_بهار،بچه ها کجان؟
بهار،با دستش گوشه سالن و نشون داد. به سمت بچه ها رفتیم و روی صندلی نشستیم.با
بلندشدن بهار از کنارم متعجب نگاهش کردم که مستعان اومد و سرجاش نشست. اخمی تو
صورتش بود که باعث شد منم اخم بکنم. روم و ازش گرفتم .که دستم و گرفت خواستم دستم
و از دستش بکشم بیرون که دستش و دورشونم حلقه کرد. با برخورد دستش به پوستم تازه
فهمیدم چقدر دستاش داغه. چیزی نگفتم و تو همون حالت موندیم. به جمیعت نگاه کردم
بضیا رو صورتشونو پوشونده بودن و بضیام مشروب میخوردن.با قرار گرفتن دستی مقابلم
سرم و بالا اوردم از نیش بازه پسره ترسیدم و تو جام تکون خوردم. چشماش یه جوری بود
که انگار میخواست بخوره نمیدونم چی تو نگاهم دید که دوباره خندید و گفت:
+چرا ترسیدی؟
اخمی کردم و گفتم:
_نترسیدم فقط انتظار یه جن و نداشتم.
اخم وحشتناکی کرد وچیزی نگفت. کنار مستعان نشست و گفت:+نیم ساعت دیگه برید سر میز معامله.
مستعان: باشه. میثم،اشکانم اومده؟
میثم: آره پیش جناب لی نشسته.
هانیه پقی زد زیر خنده که همگی نگاهش کردیم.
بهار: زهرمار چرا میخندی؟
هانیه درحالی که داشت هندل میزد گفت:
+می..میگه..رف..رفته.)دنباله زد زیر خنده منم کم کم نیشم داشت باز میشد که خودشو جم
کرد(پیش آقا لی.چرا نرفته پیش آقای کتان؟
بعداز حرفش دوباره زد زیر خنده. شرمنده سرم و انداختم پایین.
آرمین: خانومم نمک تشریف داره. ادامه بدید.
میثم دوباره خندید . و گفت:
+هیچی دیگه پاشید بریم
پسرا بلندشدن برن که ماهم بلندشدیم.
میثم: اوه نه. اونجا جای مادمازلا نیست.
نگاهی به مستعان انداختم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com