#دوست_دارم_تو_چی_پارت_52

هانیه: کوفت. بابا دلم گرفت تو این کشور لعنتی الودگی تهران سگش شرف داره به اینجا.
بهار) کل کشیدو گفت:(
+وطن دوست کی بودی تو؟
هانیه جوابمونو نداد. به سمت دسشویی رفتم و بعداز زدن مسواک لباس پوست پیازی ماکسی
که مستعان انتخاب کرده بود و پوشیدم و موهام و باز گذاشتم و تهش و فر گذاشتم
بمونه.مشغول به ارایش کردن شدم که زنگ اتاق زده شد از توچشمی نگاه انداختم و با دیدن
سه تا پسرا درو باز کردم.
کوروش سر حال گفت: سلام
_سلام علیکم. خبرخاصی؟
آرمین شیطون لبخندی زود و گفت:
_آره گلم.خبرای خوب خوب.
تا خواستم دوباره سوال بپرسم مستعان بی اعصاب گفت:
+بقیش و تو میگیم برو کنار.
بدون هیچ حرفی رفتم کنار و بعداز رفتنشون درو بستم. و به سمت وسایل ارایشم رفتم و
تموم حواسم و دادمبه کارم نمی خواستم گوش بدم به حرفاشون. کرم پودرم و برداشتم و زدم
به صورتم و بعدش خط چشم ریز کشیدم تا چشمم و کشیده نشون بده و فرمژه و ریملم زدم
باصدای جیغ بهار به خودم اومدم.
بهار: عررر باتوم
_هوم چیه؟
بهار: نشنیدی پسرا چی میگن؟
نگاهی به پسرا انداختم و رو مستعان مکث کردم و گفتم:
_حرفاشون مهم نیست برام.
برگشتم و مشغول کارم شدم رژ لب کالباسیم و زدم و بعدازاوکی شدنم روی تخت نشستم.
پسرا رفتن تا لباسشون و عوض کنن و دخترام آخرای کاراشون بود.
بلاخره کارا تموم شد و از اتاق زدیم بیرون همزمان با ما پسرام اومدن.مستعان کت تک
طوسی با شلوار جین مشکی و پیرهن مشکی پوشیده بود. خیلی سریع نگاهم و گرفتم. از
هتل اومدیم بیرون منتظر بودم آژانس بگیرن که پسرا به سمت اونور خیابون رفتن. بدون

romangram.com | @romangram_com