#دوست_دارم_تو_چی_پارت_50
بهار: راست میگه خیلی خوبه اونجا.
دلم واسه پسرا سوخت.فقط مطیع حرف ما هستن و چیزی نمیگن.البته غلط میکنن چیزی
بگن.
کوروش: خب سریع تر برید حاضرشید بریم.
سری تکون دادیم و هرکسی به سمت اتاقش رفت. از تو چمدون لباسای که دیشب خریدم.
خواستم شلوارک بپوشم. که نظرم عوض شدو شلوار لی سورمه ای تیره رو برداشتم و با
شومیز سفیدم که آستین عروسکی داشت و پوشیدم و موهام و دم اسبی بستم و کمی از
جلوموهام و ریختم توصورتم و یه رژقرمزم زدم.درزده شد و مستعان اومد تو.
مستعان: چخبره؟میخوای بری عروسی؟
اخمی کردم چرا اینجوری میکنه؟
_چرا شلوغش میکنی یه رژ دیگه.
عصبی اخمی کرد که ترسیدم ولی به روی خودم نیوردم.
مستعان: به درک.
برو بابای گفتم و کفش اسپورت مشکی رنگم و پوشیدم.و ازاتاق زدم بیرون.دراتاق بهارو
خواستم بزنم که یادم اومد کوروش بدتر ازمستعان و به سمت اتاق هانیه رفتم و زنگ و
زدم. بعد از چنددقیقه دربازشد.
آرمین: به به هدیه خانوم شطوری؟.
بادست هولش دادم اونورووارد خونه شدم.
_شطورم تو شطوری؟.
درحالی که درو میبست گفت:
+منم خوبم. دنبالکی میگردی؟
_هانی.
ارمین: رفتش اتاق کوروش.
کلافه باشه ای گفتم و از خونه اومدم بیرون که ارمینم باهام اومد بیرون.مستعان با اخم
نگاهم میکرد. وا چشه؟ هانی و اکبر)بهار(با کوروش اومدن و از هتل زدیم بیرون.
کوروش رفت تا ادرس بپرسه از خانومی که مسئول وکلید دادن به اتاق بود)اسمش و یادم
رفته خب(و بریم باغ وحش. بعداز اینکه کوروش اومد با آژانس رفتیم به ادرسی که داده
romangram.com | @romangram_com