#دوست_دارم_تو_چی_پارت_46
_حوصلم سررفته خب.
با دستش چونمو گرفت که نگاهش کردم.
مستعان: میخوای بریم غذا بخوریم؟
با ذوق سری تکون دادم و گفتم:
_اره. فقط بگم بهت من انگلیسیم خوب نیس نمیتونم حرف بزنم..
پرید وسط حرفم
مستعان: تونگران اونش نباش کوچولو پیشتم من
انگشت اشارم و سمتش نشونه گرفتم
_کوچولو عمته. بعدشم وظیفته.
خندید و چیزی نگفت تا ساعت ۷ شب به بدبختی گذروندم و روبه مستعان گفتم:
_ من لباس نیوردم با چی بیام؟
مستعان: تو چمدون من هس لباس مناسب بردار.
به سمت چمدون رفتم و درش و باز کردم. اوم همه لباساش حجاب داشت و من دلم
میخواست دامن یا حداقلش شورتک بپوشم. ناچار شلوار مشکی و با بوت مشکی و پالتو کرم
و برداشتم و پوشیدم و یه رژ مسی رنگ هم زدم و کمی فر مژه هم به مژه زدم و بعداز این
که حالت گرفت ریمل زدم و موهام و اتو کشیدم وقتی که لخت شد کلاهم و روسرم
انداختم.باصدای بسته شدن در حموم برگشتم سمت مستعان که نگاهی بهم انداخت و گفت:
مستعان: چه سلیقه ای دارم. لباسه چقدر خوشگله.
_ لباسه خوشگله چون تو تن یه ادم خوشگله.
و تند تند پلک زدم. لپم و کشید و گفت:
مستعان: دلبری نکن واسه من دختر خوب.
_ برو بابا.
چیزی نگفت و لباسش و پوشید.و منم تمام وقت سرم توگوشیم بود
مستعان: بریم؟
_پس بچه ها چی؟
مستعان :هماهنگ کردم باهاشون پاشو بریم.
از رو تخت بلند شدم و باهم از خونه زدیم بیرون
romangram.com | @romangram_com