#دوست_دارم_تو_چی_پارت_45

هانیه: چته ولم کن میخوام با دوستام بخوابم.
_نمیخورمت که. همینجا باش اگه جدا از ما بخوابین هم خطر داره هم اینکه ممکنه میثم
کسی و فرستاد باشه دنبالمون.
هانیه متفکر نگام کرد و بشکنی زد و گفت:
+از حرفی که زدی خوشم اومد ولی شبا رو تخت نمیخوابی بامن خب؟
ابروی بالا انداختم و گفتم:
_نظرت محترمه، ولی من نمیتونم.
قدمی برداشت تا ازخونه بره که بغلش کردم و روی کولم انداختم. نزدیک تخت شدم و روی
تخت انداختمش و روش خیمه زدم و زل زدم تو چشمای سبزش.
_وقتی بهت یه حرفی و میگم بیخود مقاومت نکن.
...**... که با تعجب نگام کرد اما بعدش عصبی شدی و گفت:
.هانیه: چه غلطی بود کردی؟
چشمکی زدم و گفتم:
_ چقدرم تو بدت اومد.
هولم داد از رو تخت ولی تکون نخوردم .
هانیه: گمشو برو خستم میخوام بخوابم.
_ تو چن دقیقه پیش بیدار شدی بازم میخوابی؟
هانیه: گردنم کلفته مشکلی داری؟
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم از رو تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم
"هدیه"
به نیم رخ جذاب مستعان خیره شدم. از وقتی که اومدیم سرش تو لپ تاپش . کلافه پوف
کشداری کشیدم که سرش و از تو لپ تاپش دراورد.
مستعان: چیزی شده؟
سرم و به نشونه مثبت تکون دادم. لپ تاپش و بست و اومد کنارم رو تخت نشست. سرم
پایین بود که گفت:
مستعان:چیشده؟
دستام وتوهم قفل کردم وگفتم:

romangram.com | @romangram_com