#دوست_دارم_تو_چی_پارت_41
ارمین: وقتی میگن بیاین یعنی بیاین.
هدیه: باشه میایم فقط بگید چی شد؟
_ یعنی چی میایم؟؟؟
کوروش: اینجا بمونید واستون خطر داره. فردا تو راه بهتون میگیم چرا؟
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
_یعنی چی ؟بریدید. دوختید.حالام دارین بزور تنمون میکنین.؟
کوروش پوزخندی زد و گفت:
_اونموقع که جوگیر شدین واسه رفیقتون هرکاری میکنین باید به فکر الان میبودید.
عصبی از جام بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم. یه ربعی میشد که کسی دنبالم نیومده
بود.میخواستم بلندشم برم اتاق. که صدای پا شنیدم سرم و روی میز غذا خوری گذاشتم که
مثلا خوابیدم. لای چشمم و باز کردم. وا کو؟
+توکه بیداری دختر.
هول شدم و نشستم روی صندلی.روبه کوروش گفتم:
_چته؟چرا مثل ادم نمیای تو؟
روی صندلی کنارم نشست و گفت:
+می دونم باید بدونین واسه چی قرار بیاید چین اما لطفا الان ازم نپرس خب؟
نگاش کردم. نمیدونم چرا بااین که خلافکاره اما حس خوبی بهم میده؟لبخندی زدم و باشه
ای گفتم و به سمت اتاق خودم و دخترا رفتم.
وارد اتاق شدم. پیش هدیه و هانیه روی زمین نشستم.چند دقیقه ای حرف نزدیم و منم توفکر
کوروش بودم.چرا با یه لطفا گفتنش خرشدم؟
هدیه: من مشکوکم به این قضیه
هانیه: کدوم؟
هدیه: همینکه پول بابام دست میثم باشه.اصلا منکه با بابام حرف نزدم؟
_آ آره. راست میگی. نکنه مارو ببرن اونور بکشن.
با صدای در توجام پریدم و سه تای جیغ کشیدیم. آرمین اومد تو و گفت:
+چتونه شما؟ خل شدین؟ در زدم جیغ میزنین؟
هانیه: ارا جیغ میزنیم گوریلا ترسناکن.
romangram.com | @romangram_com