#دوست_دارم_تو_چی_پارت_40

برد.
"بهار"
بعداز شبی که رفتیم خونه میثم خان که ما اصلا ندیدیمش رنگ بیرون و ندیدیم.! باسقلمه
هانیه حرصی نگاهش کردم که باابرو به روبه رو اشاره کرد.
هدیه نشسته خوابش برده بود. منکه هنوز دوهزاریم نیفتاده بود با انگشت اشاره هانیه توجه
ام به آب دهن هدیه بود که نزدیک بود بریزه. سریع گوشیم و از زیر باسنم برداشتم و ازش
عکس گرفتم که همون لحظه بیدار شد.باصدای خواب الود گفت:
_ بچه ها من از بس فکر کردم خسته شدم میرم بخوابم)خمیازه ای کشیدورفت(
منم ازجام بلندشدم و به سمت حموم رفتم.بعداز یه دوش نیم ساعته از حموم اومدم
بیرون.حوله رو دکلته کردم و ی حوله دیگم مثل کلاه بالای سرم درست کردم روی تخت
نشستم که در بازشد.برگشتم تا ببینم کیه؟ بادیدن کوروش هول از جام بلندشدم و جیغ کشیدم:
_بیرررون.
کوروش کپ کرد بود اما از اتاق رفت بیرون بعدازعوض کردن لباسم.از اتاق اومدم بیرون.
هانیه: نمیدونی پسرا چیکارمون دارن؟
شونه ای بالا انداختم و از پله ها رفتیم پایین. اوه هدیه کی از خواب بیدارشد؟ رفتم و رو
مبل تکی نشستم با فاصله از کوروش.
آرمین: خب الان که همتون هستین میخوایم یه چیزی رو بگیم و شما قبول کنید.
_بگید.
مستعان گلوش و صاف کرد و گفت:
_باید بریم چین.
متعجب نگاهش کردم.
هدیه: چین واسه چی؟
کوروش: نپرسید. بهتره که بیاید.
هانیه حرصی از جاش بلندشدو گفت:
_یعنی چی نپرسید؟مگه ما ادم نیستیم؟ باور کن اگه نگید میریم میگیم ازدواج صوری بود.
تهش میخوان
باصدای داد آرمین ساکت شد.

romangram.com | @romangram_com