#دوست_دارم_تو_چی_پارت_39

بهار: میلاد اینجا چیکار میکنه؟
هانیه: چرا بغلش بودی؟
_نمیدونم ولش کنید. بنظرتون پسرا کمی مشکوک نبودن؟
صدای از پشت سرم اومد.
+کدوم پسره؟
برگشتم و با دیدن میلاد قالب تهی کردم اما خیلی سریع به حالت خودم برگشتم.
_دوتا پسره تو حیاط بودن.داشتن سمت درختا میرفتن.
خندید و کنارمون نشست.
میلاد: همجنس باز بودن.
چیزی نگفتم و با غضب نگاهش کردم که گفت:
میلاد: توکه اهل ازدواج نبودی؟ چیشد تو شیش هفت ماه عوض شدی؟
خدایا من و ببخش دروغ میگمآ.
_اوم کسی و دوست نداشتم و این باور و داشتم اما الان کاملا دیدم عوض شده.
ابروی بالا انداخت و گفت:
_اوکی. مثل اینکه شوهرت داره میاد من رفتم فعلا خوشگل خانومآ.
چشمکی زد و از ما دور شد. پسرا اومدن سمتمون.
کوروش: این نره خر چی میگفت؟
بهار: شما فضولید؟.
کوروش چیزی نگفت و با اخم نگاهش کرد. ساعت یک بامداد شد. اه این همه میثم میثم
گفتن پس کوش؟ چه جونی دارن هنوزم میرقصن؟ من که اصلا حسش و نداشتم واسه همین
دخترام نرفتن و پسرام تا اخر مجلس اطراف و دید میزدن. با حلقه شدن دستی دور شونم
سرم و اوردم بالا. این چرا بغلم کرد.؟رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به میلاد.واسه
تظاهر.لبخندی روبه مستعان زدم اما باغضب گفتم:
_ کی میریم من خوابم میاد عزیزززم.؟
عزیزم و غلیظ گفتم. که خندید.ای جانم!
مستعان: اون عزیزمت از صدتا فشم بدتر بود پاشو بریم.
بلندشدیم و همگی باهم از خونه زدیم بیرون حال حرف زدن نداشتم سوار ماشین شدیم خوابم

romangram.com | @romangram_com